نشسته بودم به انتظار بهار
رز آمد و گفت چه نشستی
بهار آمد و رفت
به انتظار که نشستی
کاروانش پر زشادی
هر که شاد بود بر آن نشست
حلقه زد بر چشم من
اشک بیتابی و غم
خنده ای کردم به فریاد
داد من فریاد من
از میان خواب من
کو بهارم
بوی تازه میرود بر کام من
گوشه ی چشمت بمن
دم را بس است
خرمن گیسوی تو
من را بس است
کاش اونجا بودم تا با توخداحافظی میکردم.بهار جان، بهارمان خزان شد
همیشه در یادمان هستی
خدایش بیامرزد..........
moji