تو خواهی آمد و باغم ، شکوفه خواهد داد
و آسمان سیاهم، ستاره خواهد زاد
تو آن کرامت سبزی ، که در نبود تو ، من
شکسته شاخه و برگم ، و می روم بر باد
در انتظار تو لک زد ، قوام سیب دلم
سموم "طعنه به باغ تو" می کند ، بیداد
"خداکند که بیائی " دعای هر شب من
برای آمدنت ، ای تو بهترین عباد
تو آن سخاوت ابری ، در آسمان بهار
من این زمین سراسر کویری مرداد
رئوفی و قهر آگین ، تو غائب حاضر
تو دردی و تو دوائی ، تو مجمع الاضداد
به دست بغض غلیظی ، اگرچه بسته گلوم
شکسته بسته، بنام تو ، میزنم فریاد:
ای آفتاب درخشان! بیا زمشرق جان
بپاش نور خودت را ، بر این جهان سواد
(سواد : سیاه)
شعر از :اقای علی محمد محمدی