اتفاقا سراغت را گرفته ام
از قمری هایی که بعد از ظهرها برای باغچه بی حوصله مان دارند یاکریم می خوانند
از همین مادربزرگ که تسبیحش را برایت دارد می اندازد با ذکر های مداوم
اما هنوز یک سطر مانده به اتمام این شعر
می خواهم که بیایی
آخر جواب مادربزرگ را قمری ها هم نمی دهند
من هم دلتنگیم سردرد شدیدی گرفته و بهانه اش فقط انتظاری است که سایه امدن دارد...