اینجا دانشگاه است
فرغونی خواهم ساخت
خواهم انداخت به این جاده پر پیچ و خم دانشگاه
دور خواهم شد از این جایگاه سرویسها
که در آن هیچ اتوبوسی نباشد بهرما
پشت صحرا جایی است که دانشگاه است
و در آن درس همی خوانند انسانها
فرغونی خواهم ساخت
نصب شاید کردم دزدگیری سر شاه چرخ جلو
تا بیاید گاه صدای عالم گیرش
و همه مست و شیدا بشوند
فرغونی از کلاس، خالی ودلی پر از عشق پژو..
همچنان خواهم راند
من موبایلی دارم، دم گوشم هر دم
همه ترسم از ضایعگی است چون موبایلم
ماشین حساب داداش جان است
من درس ایما و اشاره از پشت نرده را
بیست میگیریم، بیست
فرغونی خواهم ساخت
پشت صحرا دانشگاهی است...
واقعا که توصیف کامل دانشگاه ما بود.وسط زمین کشاورزی مردم.جاده کنارش...گلهای زرد وبروش!هممممممممممممم چه بهشتی!چه بهشتی