فراز

بچه های IT پیام نور کرمانشاه

فراز

بچه های IT پیام نور کرمانشاه

صبح فردا

پشت پرچین سپیدار، من او را دیدم 
سایه در سایه دیوار، من او را دیدم

سبدی از گل و سیب و غزل وآینه داشت 
با یکی توسن رهوار، من او را دیدم

من زلال نفسش را به خدا! حس کردم 
نه خیال است و نه پندار، من او را دیدم

به صنوبر، به شقایق، به گل یاس قسم! 
پشت این پنجره صد بار من او را دیدم

به گل افشانی دلهای رها میآمد 
شاد و آزاد و سبکبار من او را دیدم

عطر پیغام سحر بود که جاری میشد 
در تن کوچه اسرار من او را دیدم

پی درمان غمِ دخترکی میآمد 
دختری خسته و تبدار من او را دیدم

ردّ پایش سر آن کوچه خلوت پیدا است 
دور از دیده اغیار من او را دیدم

در هوایش دل من بود که از خود میرفت 
با دل و دیده بیدار من او را دیدم

مثل هر روز سلامی و گل لبخندی 
باز هم وعده دیدار! من او را دیدم

عابران را گل و آیینه تعارف میکرد 
نه همین بار که بسیار من او را دیدم

صبح فردا زهمین کوچه گذر خواهد کرد 
باز این جمله به تکرار «من او را دیدم»

نظرات 1 + ارسال نظر
moji چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 14:32

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر کز خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم کز خاک گلویم سوتکی سازد
وگلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازیگوش
واو دم گرم خویش را یکسر بفشارد
وخفتگان خفته را بیدار سازد
بدینسان بشکند دائم
سکوت مرگبارم را................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد